تعارض شناختی یک رنجش ذهنی است که فرد مجبور است با دو دیدگاه متعارض در ذهن خودش کنار بیاید و این به لحاظ تکاملی برای انسانها ممکن نیست.
فردای اقتصاد: احساس سرخوردگی یا دلخوری از کاری که در تعارض با تفکرات شماست، احتمالا برای خیلی از مردم غریبه نیست. مثلا دوست دارید در کشورتان بمانید، اما همزمان به دنبال برنامههای مهاجرتی هستید. از رانت و رابطهبازی گله میکنید، اما اگر دستتان برسد برای رفتن به دکتر یا یک کار اداری از آشناهایتان درخواست کمک میکنید تا خارج از نوبت به شما وقت بدهند. از آسیبهای سیگار و پژوهشهای متعدد حول آن میگویید، اما همچنان به کشیدن سیگار ادامه میدهید. اینها مثالهایی روزمره از تعارض شناختی (Cognitive Dissonance Bias) است.
اما تعارض شناختی چیست و در عالم سرمایهگذاری چه کاربردی دارد؟
عبارت تعارض شناختی از دو کلمه ساخته شده؛ «شناختی»، که یعنی به مغز انسان ارتباط دارد و «تعارض»، که نشاندهنده تضاد است و رنجش یا ناراحتی به همراه دارد. بنابراین، تعارض شناختی یک رنجش ذهنی است که فرد مجبور است با دو دیدگاه متعارض در ذهن خودش کنار بیاید و این به لحاظ تکاملی برای انسانها ممکن نیست.
تعارض شناختی در دو حالت عمومی خودش را نشان میدهد.
- ادراک گزینشی: سرمایهگذارانی که از ادراک گزینشی رنج میبرند نمیتوانند به دادهها و اطلاعات بدون سوگیری نگاه کنند. آنها عموما فقط دادههایی را بررسی میکنند که بتواند باورهای قبلیشان را تایید کند. بنابراین، با حذف بخش عمدهای از اطلاعات ممکن است آنها در نتیجهگیریها دچار خطای محاسباتی سنگینی شوند.
- تصمیمگیری گزینشی: در این حالت سرمایهگذاران اصرار دارند به تصمیمات قبلی خود متعهد و وفادار بمانند. یعنی حتی اگر اطلاعاتی خلاف این تصمیمات در بازار ظاهر شود، آنها سعی میکنند به جای تغییر عملکرد، رفتار پیشین خود را توجیه کنند. وقتی بازخوردهایی که از بازار میگیریم با باورهای ذهنیمان در تعارض هستند، این باعث رنجش ذهنی ما میشود.
این رنجش ذهنی در نهایت منجر به رفتارهای مخربی در سرمایهگذاری میشوند که در ادامه چند مثال از این رفتارها را بررسی خواهیم کرد.
تعارض شناختی میتواند باعث شود سرمایهگذاران سهام بازنده را نگه دارند، زیرا میخواهند از پذیرش اشتباهشان در سرمایهگذاری فرار کنند.
از نظر ذهنی، پذیرش اشتباه در خرید فشار زیادی به سرمایهگذار وارد میکند؛ او که حالا با یک تعارض مواجه شده که در ذهنش سهام خوبی خریده، اما بازار در عمل نتیجه متفاوتی را رقم زده به دنبال آرام کردن ذهنش میرود. بنابراین، با داستانسراییها یا تئوریسازیهایی مثل نیاز به داشتن نگاه بلندمدت یا من همیشه خلاف بازار حرکت میکنم این سهم بازنده را در پرتفوی خود نگه میدارد.
تعارض شناختی میتواند باعث شود سرمایهگذاران در سهامی که قبلا خریداری کردهاند و قیمتش پایین آمده، مجددا سرمایهگذاری کنند.
بسیاری در بازارهای مالی این پدیده را با عنوان «میانگین کم کردن» میشناسند. میانگین کم کردن در واقع با هدف تایید تصمیم پیشین ما انجام میشود و لزوما به معنای بررسی دقیق و بدون سوگیری تصمیمات سرمایهگذاری ما نیست. به عبارت دقیقتر، به جای آنکه تمرکز کنیم و فرصتهای بهتر در بازار را شناسایی کنیم به دنبال سهمی میرویم که قبلا فکر میکردیم بهتر است، حال آنکه بازار نشان داده خیلی هم انتخاب درستی نکردهایم.
یک اصطلاح رایج در این خصوص وجود دارد که میگوید «پولهای خوب به سمت داراییهای بد هدایت میشوند». تعارض شناختی میتواند باعث شود سرمایهگذاران فکر کنن «این بار فرق می کند». این یکی از بزرگترین خطاهایی است که در سرمایهگذاری رخ میدهد و خسارات آن میتواند خیلی بزرگ باشد.
آنهایی که در حبابها به دام میافتند عموما با همین مساله که این بار متفاوت است تصمیمات قبلی خود را توجیه میکنند. یعنی به جای تغییر رویکرد و حل تعارض شناختی به وجود آمده، سعی میکنند تصمیم ابتدایی خود را به جای واقعیت بازار تئوریزه کنند.
حال که با مثالهای مختلف آشنا شدیم، این سوال پیش میآید که چطور میتوانیم سوگیری تعارض شناختی را مدیریت کنیم؟
بهترین مسیر آن است که یک سرمایهگذار مطمئن شود که بیش از اندازه و به طور احساسی نسبت به یک استراتژی سرمایهگذاری متعصب نشده است.
فرد باید بداند بازارها تغییر میکنند و متناسب با آن استراتژیها هم نیاز به اصلاح دارند.
بنابراین، فلسفههای سرمایهگذاری مثل سنگ سخت و صلب نیستند و در مواجهه با اشتباهات نیاز است که خود را تعدیل کنند.
در پایان، باید بدانیم تعارض شناختی به خودی خود چیز بدی نیست، زیرا باعث میشود ما مشکل را بفهمیم و برای ادامه مسیر دنبال راه حل باشیم؛ اما نحوه مواجهه ما با مشکل است که اهمیت مییابد. اگر ما به طور عقلانی به مساله برخورد نکنیم، آنگاه است که تعارض شناختی به سوگیری تعارض شناختی تبدیل میشود.